سفارش تبلیغ
صبا ویژن





















حامل نور ...

بسم الله الرحمن الرحیم

سیدی !

عید را تبریک ... آقاجان خجالت میکشم.....

حتی از تبریک گفتن عید خجالت میکشم اخر غریبی ات را به رخم میکشد

 آقا قسمت میدهم واسطه باش تا خدا مانع ظهورت را بردارد.... خودم را می گویم...

شرمنده ام که هنوز غافلم از غربت مولایم مهدی (عج)

می دانم که دل نازنینت می خواست خود را در رحمت بی کران شب های قدر غرق کنم

اما می دانم که خیلی گناهکارم و نتوانستم خوب توبه کنم

می دانم که دل دریاییت می خواست برای آخرالزمان غربال شوم...

اما...

ای کاش سربازی بودم و برایت جانبازی میکردم و شاهد ظهورت بودم نه مانع آن ....

مولای من ،

من حتی لیاقت ندارم نائب شما را از نزدیک ملاقات کنم چه رسد به این که...

کاش حتی قاصدکی بودم که روی بام شانه های پر غرورش فرود می امدم

و دوباره با دم مسیحایی او آسمانی میشدم

یا کاش گنجشگکی بودم و در روی شاخسار به انتظار بوسه زدن بر نعلین های بهشتی اش

نغمه خوانی میکردم و باز دوباره به سوی اسمان بی منتهای الله پر میکشیدم

و پر میشدم از عطر خوش خداوندی

اما مولا جان ،

باز غربتت اتشم میزنت و وجودم را میسوزاند... بردار این مانع را...

بردار تا مدیون این زیبا مردمان خداجو نباشم

تا به خاطر گناهکاری چون من ، محروم نباشند از زیارت رویت.

شرمنده ام ...

می دانم که با تمام رو سیاهی ام برای بخششم دعا می کنی...

اقای من ،

می دانم که دل نازنینت نمی آید فاطمه نامی راهی دوزخ باشد

می دانم که نامش را خیلی دوست داری و رویش حساسی

باور کن مولای من ، از تک تک هجی های نام خود شرم دارم... :(

نور نوشت : دلم یک دل سیر گریه می خواهد...


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 1:53 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

به نام خالق این روز ها

رمضان چه زیباست ، ماه ضیافت الهی!

چه دلنشین است سحر هایش!

اما دلم هوای محرم دارد...!

روزهایی که گذشت برای اماده شدن بود.برای حاضر شدن تو برای او

نمیدانم خودت را برای خودش اماده کرده ای یا نه ؟!

بیا خودسازی را فراموش نکنیم ، که راه رسیدن به اوست

 این روز ها دلم می خواهد بنده خاص او باشم و نمی دانم چرا هوایی محرمش هستم ؟!

دلتنگ روزهای نفس کشیدن کنار نفس های حسینی ام....

دلتنگ گریه های فاطمی ام....

شاید برای علوی بودن است که رمضانم غباری از غم دارد، شاید هم

شایدهم بخاطر غربت آقایم مهدی (عج)...

نمی دانم چرا رمضان امسال متفاوت از تمام سال هاست !

احساس غریبی دارم...

میدانم که میدانی..

تو مهربان خدای منی.

مهمانت هستم،و می دانم که مهمانوازی میکنی،پس مرا دریاب!

باالها!

کوتاهی ام را به بزرگواریت ببخشای و از گناهانم در گذر که

خسته ام از غرق شدن در هوا های خویش...

می دانم که اتش دوزخ را بر من روا نمی داری....

پس کمکم کن تا روانه بهشتت باشم...

ر 

م

ض

ا

ن

رایحه مطبوع ضیافت اسمانی نفس

نور نوشت: توی لحظه های نورانی دلتون ما رو هم یاد کنید


نوشته شده در جمعه 91/4/30ساعت 8:25 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

به نام او

ش ع ب ا ن

شامگاه عطرآگین بهشت آنسوی نومیدی ها

چه احساس شیرینی است شعبان وقتی میدانی باید خود را برای پرواز اماده کنی

برای پر کشیدن به سوی ملکوت

سفری می باید ، سفری تا ته ارامش محض

شعبان خودسازی فردی را می طلبد برای روانه شدن

بردار !

کوله بارت را بردار که سفری می باید ، سفری تا .... 

نه اینبار مثل همیشه چمدان نمی خواهد!

سبک بال به سوی ضیافتش پر بزن

میان این همه دلگرمی حق برایم نیز  اسمانی نورانی از کهکشان دعایت هدیه کن 

نور نوشت : ملکوتی بمونید    

یانور 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/4/13ساعت 8:39 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

بسم رب شهدا والصدیقین

درود بر تو ای معلم عشق و عرفان 

عجیب عرفان اموختی،که شاگردانت عاشقانه رهسپار دیارت شده اند 

لقاء الله گوارایشان باد

ای روح خدا ؛

درک نکرده ام حضورت را ، اما شنیده ام ژرفای کلام و پژواک صدایت را

و دیده ام سیمای ملکوتی ات را که در ظاهر ماضی بود...!

البته برای دیگران...

ولی احساسم زمان حال را باور میکرد

دلتنگت هستم ای سلاله ی زهرا (س)

یاری ام کن...

نور نوشت ؛ غریب عاطفه ها 

التماس دعا 

 


نوشته شده در شنبه 91/3/13ساعت 11:35 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

سلام بر شما مخاطبان ارجمند کلبه نور که این روزها فقط هاله ای از اون مونده.میدونم که همه ی شما بزرگواران میدونید که به خاطر شروع فصل امتحانات و همچنین استرس کنکور زیاد نمیتونم به هم وبلاگی های خوبم سر بزنم.شرمنده.... انشاالله بعد از کنکور از خجالتتون در میام و یک التماس دعای مخصوص دارم که خیلی محتاجم.چون ثانیه هام کمی بارونی شده.... مثل همیشه نورانی بمونید و موفق باشید.

 

نمیدانم چرا بعضی از ثانیه ها دیر میگذرند

انگار دلشان میخواهد دلداریمان بدهند

اما

نمیدانند که بهترین هدیه برای ما عبور بی وقفه خودشان است

البته که میدانم

بعد ها حسرت همین لحظه ها را خواهم خورد

ولی حالا برایم گلوگیر شده اند... :(

نور نوشت : محتاج یک جرعه دعای ناب شما هستم 


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 8:27 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

سلام

اقای من این روز ها طعم تلخی را تجربه میکنم....

 میدانم که گونه های نازنینت مروارید باران است.....

حلالم کن اگر نمک پاشیدن کارم شده....! :(:(:( 

***

نور نوشت:التماس دعا برای فرج 


نوشته شده در جمعه 91/1/25ساعت 12:28 صبح توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

سلام

اما این بار که به فکر بروز کردن وبلاگ بودم ، هر چه گشتم موضوعی پیدا نکردم.انگار دلم باز می خواهد از دلتنگی هایش بگوید... از بیتابی هایش،نمی دانم چرا دست از سرم بر نمیدارد و به حال خودم رهایم نمیکند... ملالی نیست،باشد تا با غم هایم بسوزم...باز هم این خاطرات دلتنگی را میخوانید.اگر حال خواندنش را ندارید،اشکالی ندارد این ها را برای دلم مینویسم

  باز هم به یاد قداست اهورایی اش می افتم و باز قلبم به سینه میکوبد و اشک هایم بی امان از پشت بغض گلو گیر رها میشوند و فرو میریزند.حالا روحم از کالبد این جسم خاکی جدا شده و به سوی بهشتش پر میکشد و من زمینگیر زمینش شده ام ....او رو به گنبد طلایی طلاییه  نشسته ، با اروند نجوا میکند و خاطرات رمل های فکه را برایش هجی میکند و بعد نمازش را با اقتدا به شهدا در مسجد جامعی میخواند که ملائک بر فرازش به پرواز در آمده اند و آنگاه رو به سوی لاله های سرخ فتح المبین زیارت عاشورایش را زمزمه میکند...

 باز جسم خسته ام به یاد آن لحظات نورانی آه از نهادش بر می آید و من دلتنگ تر از همیشه چشمانم را میبندم و در خاطرات شیرینش سیر میکنم...

اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک....

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/10ساعت 1:48 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

یا مقلب القلوب

سلام انگار همین دیروز بود که منتظر بهار 90 بودیم...

چقدر زود گذشت و چه اتفاق های زیادی برایمان افتاد...

چقدر ناباورانه نود را به نود و یک می سپاریم بدون ظهورش...

چقدر غصه هایمان کمرمان را خم کرد

و چقدر زود با سوسوی امید قد راست کردیم ...

و دوباره همین چرخه...

چه دلهایی را که بی شرمانه شکستیم...

چقدر  دلمان را شکستند...

دلتنگ شدیم و دلتنگمان شدند...

و تا چه اندازه بخشیدیم و چقدر بخشیدنمان ؟!

چقدر از گناه دیگران گذشتیم و سینه فراخ کردیم ؟!

راستی چه مقدار دعا هایی که کردیم و فقط یک ثانیه بعد ،

از خیرشان گذشتیم و اجرش را با یک گناه ضایع کردیم...

من چه میگویم ؟! بایک گناه ؟! با هزاران گناه در یک روز...

و ای کاش سال جدیدمان را با این همه گناه به پایان نرسانیم تا شاهد ظهورش باشیم...

بارالها!به شهد شهود شهیدان مهدی ، مرا دائم الاشتیاقش بگردان

 

عید بر همه شما بزرگوارانی که در طول یک سال به کلبه این حقیر سر زدید و نوربارانش کردید مبارک باد.

سالی سرشار از نورانیت و معنویت برای شما و خانواده محترمتان آرزو مندم

التماس دعا.نور اسفند ماه 90 

 


نوشته شده در شنبه 90/12/27ساعت 8:46 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

سلام ....

 یادت هست هنگام اموختن واژه ی شهادت چقدر سوال پیچت کردم؟؟؟

 یادت هست گفتی پرکشیدن؟!

  یادت هست که گفتی نپرس، خواهی فهمید؟! 

یادم هست انروز در هاله ای از ابهام ماندم.....

  و دیگر هیچ نپرسیدم...

  ای کاش میدانستم دلیل حرفت چه بود؟

   کاش می دانستم که خودت تفسیرش می شوی:( 

نور نوشت: دلم برایش تنگ است،التماس دعا 

http://asemangra.persiangig.com/emam%2011.jpg


نوشته شده در جمعه 90/12/12ساعت 3:55 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

بسم رب الشهدا و الصدیقین                            

 و مثل همیشه دلتنگی را تجربه میکنم،

 این روزها دلم برایت تنگ میشود                                

نمی دانم دیگر کدامین مرهم را باید برای این دل بیابم ؟                                                  

هرچه خودم را دلداری دادم نشد..                                        

انقدر که وعده دیدار دوباره داده ام و حاصل نشد                                  

هم من خسته ام، هم او                              

 دیگر نمیدانم...                                            

فکر میکنم فراموشم کرده ای... ولی نه !                              

من...                              

من فراموشت کرده ام                                  

راست میگویی من،                                        

 من فقط میگویم دلتنگم اما ...                                      

دلت را به دست نیاوردم و...                                  

 در جای جای این زمین خاکی پایم لغزید...                          

شاید هم در جای جای این کره خاکی دلم لرزیده؟!                                  

نمی دانم!                                  

اری مثل همیشه تو راست میگویی.                                

 من لغزیده ام...!                                    

دستم را محکم تر بگیر تا به این آسانی نلغزم ...                                      

 دلم برای مکان عروجت تنگ شده بود:(

 


نوشته شده در سه شنبه 90/11/18ساعت 8:29 عصر توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

 Design By : Pichak