حامل نور ...
الهی بمیرم برات عمه جون تولد یک سالگیت نه جشن گرفتیم نه شرشره و بادکنکی نه کیکی نه هیچی سهم تو از تولد یک سالگیت فقط یه نهال بود که بالای قبر کوچولوت کاشتیم اما عشق عمه روز تولدت نذاشتم مامان بابات گریه کنن ، گفتم امروز محمدمعین خوشحاله روز تولدشه گریه نکنین امروز محمدمعین باید بخنده روز تولدشه هااااا وای یاد لحظه ی اولی که تو بیمارستان تو رو بهمون نشون دادن افتادم بجای اینکه گریه کنی ساکت بودی و وقتی اسمتو گفتم اون لبخند خوشگلتو بهم تحویل دادی الهی بمیرم عمه تو اینقدر خوب بودی که حیف بودی برای این دنیا تو یه فرشته بودی که اومده بودی بهمون بگی فرشته ها مال این دنیا نیستن تو موندنی نبودی یادته روزی که اوردیمت خونه وقتی توی گهواره ای که من و بابات کلی دنبال خوشگل کردنش بودیم ،خوابیده بودی بی دلیل زده بودم زیر گریه ؟! عمه بخدا از خوشحالی باورم نمیشد تو برادر زاده ی عزیز منی بدجور حسرت به دلمون گذاشتی عزیز عمه الهی بمیرم برای دل زینب صبور ، نمیتونم درک کنم که چی کشیدن عمه من تورو سالم دیدم که راحت خوابیده بودی تا ابد اما یه عمه ای هم سر بریده ی برادرزاده ی شش ماهشو دید. .. ما قابل مقایسه با اونا نیستیم خیلی ضعیف تر و کوچیک تریم اما از خودشون میخوام بهمون صبر بدن. ... قربونت برم همبازی علی اصغر شدی عمه برامون دعا کن تو نذر امام زمانت بودی بابات میگفت محمدمعین ،معین و یاری کننده امام زمانشه من نذر امام زمان کردمش نذر داداشم قبول شد عمه...
Design By : Pichak |