سفارش تبلیغ
صبا ویژن





















حامل نور ...

 امروز دلم به قلم رفت نه دستم 

 امروز دلم امد تا کمی راز دل با تو بگوید ای همنشین همیشگی من 

 چقدر غریب و تنها شده ای ،یادم میاید روز هایی را که در اوج خوش درخشیدی 

 اما حالا بی کس تر از خودم در گوشه ای از این دنیای خاکی افتاده ای 

 وبلاگ من یاور روز های بی غمی ام 

 دلم برایت تنگ شده بود ،برای پست هایت ،

 برای رنگ زمینه ات ،برای نظراتت ،برای عکست برای همه چیزت ...

 یادم می اید هر چند وقت یکبار با چه وسواسی

 به دنبال زمینه برای نو شدنت میگشتم !!!

 ساعت ها وقت صرف نوشتن مطالبت  میکردم ،

 چقدر دوست داشتنی بودی و هستی و خواهی بود 

 الان بعد از هشــــــــــت ســـــال و اندی که از اغازت میگذرد با خودم میگویم شاید   بهترین کاری که در نوجوانی ام انجام داده بودم "تو بودی!"

 باز هم امده ام تا کنارت باشم ،بنویسم و بهاری ات کنم ...

 پی نوشت :  من امدم ...


نوشته شده در پنج شنبه 98/2/5ساعت 11:32 صبح توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak