حامل نور ...
بسم الله النور چندی است قلم نیز از من به ستوه امده
حتی حاضر نیست شادی هایم را همراهی کند
چه رسد به درد دل هایم
چه کنیم قلم است دیگر نمیتوان روی حرفش حرف زد
بیخیالش شدم
شاید صدای دانه های مربعی کیبورد ارام ترم کند
باز هم انگشتانم بی هوا اینطرف و انطرف میروند و
بی اختیار درون دلم را سرک میکشند
یکی نیست به انها بگوید
شما چه کار به حرف دلش دارید
حرف خودتان را بزنید
اما انگار حریفشان نمی شوم
نه از قرار معلوم درد دل هایم نیز فضول شده اند
میخواهند بیرون بیایند و ببینند این اطراف چه میگذرد
اما نه
من مستحکم ترم
نمیخواهم اطرافیانم با دیدنم دلشان بگیرد
قلبم درد دارد ، درست! اما
دلیلی نمیبینم که لبخند لبهایم را کمرنگ کنم
باید شادی را به انها هم هدیه کنم
اری من مستحکم تر از این حرف هایم
با وجود غم های دلم می خندم
تا مثل همیشه
تعجب را در برق چشمان مادرم ببینم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نور نوشت:
:) "لبخند لطفا" :)
Design By : Pichak |