حامل نور ...
بسم رب الحسین این روزها دلم بدجوری هوای کربلا کرده است.نمی دانم چرا بیش از همیشه بیقراری می کند،تا حرف از کربلا به میان می آید قلبم به شدت به سینه میکوبد و طعنه هایش شروع میشود که اری تو لیاقت دیدن کربلای حسین (ع) را نداری گاهی اوقات با خودم میگویم:شاید راست میگوید ... حتما راست میگوید چون واقعا من کجا و لیاقت کجا ؟! ولی به خدا دوستت دارم... امسال بیش از هر سال دلتنگ محرمش شدم.دلم برای پرچم سیاه های روضه تنگ شده ... دلم برای حسینیه تنگ شده... نمی دانم زنده هستم تا دوباره.... خدای من میشود به من بگویی چرا این همه دلتنگم؟؟؟دلم اخر از دوری کربلا میترکد دیگر نمیتوانم حتی خودم را در مقابل اسمش کنترل کنم... تا می خواهم درباره اش صحبت کنم بغض گلویم را می فشارد و مانع می شود ... اشک هایم گاه و بیگاه سرازیر می شوند دیگر نمیتوانم حریف دلم شوم درددلش زیاد است دلش برای حرمت پر میزند اما قسمتش نمی... قسمت که نه دعوت نمی شود... نمیدانم چرا؟؟؟نمیدانم....اشک هایم امانم را بریده اند....اقاجان دلم برای عباست... از هر کس میشنوم بین الحرمینت خیابان بهشتی است میشود قرارمان انجا باشد.... مهمانم میکنی؟؟؟یا باز هم چشم انتظار بمانم ... می ترسم عمرم کفاف... التماس دعای مخصوص پی نوشت : دوستان میشه خواهش کنم از ته دل دعا کنید؟؟؟دیگه طاقت ندیدنش رو....
Design By : Pichak |