سفارش تبلیغ
صبا ویژن





















حامل نور ...

بسم الله النور

نمی دانم چرا این روز ها دلم تنگ شده است البته می دانم برای کجا ؟!

نمی دانم چرا باز دلم بی قراری می کند ؟!

 دلم دلش می خواهد که باز هم راهی شود...

به سوی سرزمین نور و عشق و ایمان ،

 انجایی که همه حامل نور می شوند و سعی می کنند حافظ نور نیز باشند.

اما من روسیاهم از این که حامل نور شدم اما حافظ نور خوبی نبودم...

 دلم برای انجایی تنگ است که روح معرفت و معنویت در ان موج می زند.

کاش یک بار دیگر زمینش را غرق در بوسه می کردم . 

دیگر نمی توانم دلم را در این قفس الوده به گناه نگه دارم .

می دانم که غبار گرفته است و نیاز به یک دل تکانی حسابی دارد.

اما چگونه؟ شاید رفتن به طلاییه دلم را طلایی کند ،

یا شاید خاک های رمل فکه دلم را غبار روبی کند

و یا شاید غروب زیبای شلمچه تیرگی را از صفحه دلم پاک کند...

 کبوتر دلم در ان سرزمین جا خوش کرده و اهل برگشت نیست

به خیالم انجا گرفتار شده ولی نه عاشق است !!

 ای کاش من هم می توانستم با او باشم ،

او باز هم مثل همیشه بر فراز ان شهر نور به پرواز در امده ...

و من را حیران در این وادی رهایم کرده...

حال دانستم که دلیل غبار دلم چیست؟

 احتمالا به ان چند وقت غیبتی که در کلاس شهدا داشتم بر می گردد ؟! اری همین طور است ..

 نمی خواستم این طور شود.باید اقدامی بکنم و برای خودم کلاس جبرانی بگذارم...

خدا کند که دیر نشده باشد و امتحان را نگرفته باشند... خدا کند...

 


نوشته شده در جمعه 90/7/15ساعت 10:31 صبح توسط فاطمه کریمی نظرات ( ) |


 Design By : Pichak